سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

شهادت فرزندان عبدالله بن جعفر ( ترسیم حالات حضرت زینب)

شاعر : علیرضا شریف
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قالب شعر : غزل

شكوهِ عاطفه را بینِ معجـرش می‌برد            دعـایِ قـافـله‌ای در پیِ سـرش می‌برد

به سمتِ قبله گرفته قـنـوتی از حاجت            در آرزویِ اجابت به مَحضَرش می‌برد


غزل غزل و تَصَدَّق عَلَیَّ می‌خواند و            به شوقِ آتش و پروانگی پرش می‌برد

در اوجِ مادریش هاجری دو اسماعیل            برایِ فِـدیـه شدن پـایِ دلبـرش می‌برد

دو ماه پـارۀ خیمه، دو تا جگـر گوشه            به پـای بـوسیِ آقا و سـرورش می‌برد

اگـر خـدای نكـرده گره به كـار افـتـاد            گره به رو سریش حرزِ مادرش می‌برد

كـمی تسلی خـاطر به رسمِ هـمـدردی            برایِ داغِ جگـرسـوزِ اكـبرش می‌برد

نخـواست شـاهـدِ شـرمِ بـرادرش باشد            میانِ خیمه به زانویِ غم سرش می‌برد

كشید چادرِ خود را به صورت و در دل            به آه، حسرتِ سروِ صنوبرش می‌برد

نـدیـد ایـنـكـه چـگـونـه حـسـیـن قـرآنِ            ورق ورق شده از چنگِ لشكرش می‌برد

میانِ هـلهـلـه‌ها تا شـعـاعِ چـندین متر            هر آنچه ریخت از آن دو كبوترش می‌برد

ندید با چه دلی یك تـنه به دارُ الحَـرب            به رویِ دست دو تا یاسِ پرپرش می‌برد

نـدوخت چَشم به چَـشمِ حسین تا وقتی            نگاهش از سرِ نِی جان ز پیكرش می‌برد

چقدر صبر و تحمل، چه عزتِ نفـسی            كه داغِ قافله بر قلبِ مضطرش می‌برد

نقد و بررسی

ابیاتی مثل بیت زیر باید در قالب زبانحال باشد والا موضوع آمدن حضرت زینب به نزد سیدالشهدا برای اذن میدان گرفتن محمد و عون در هیچ مقتل معتبری نیامده و صحیح هم نمی باشد جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کنید



دو ماه پـارۀ خیمه، دو تا جگـر گوشه            به پـای بـوسیِ آقا و سـرورش می‌برد



كشید چادرِ خود را به صورت و در دل            به آه، حسرتِ سروِ صنوبرش می‌برد



ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت های معتبرحذف شد؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کنید



صدایِ مُلتَمِسَش بسكه بُغض و لرزش داشت            تـوانِ گـفـتنِ نـه، از بـرادرش می‌بـرد



و از صلابتِ او نیزه دار لَج می كرد            سرِ محمد و عـون از برابرش می‌برد